شب است . ساكت و آرام به مهتاب شب روشن نگاه مي كنم. حتي تپش ثانيه ها را در وجودم حس نمي كنم . و لحظه اي نيست كه با ياد تو آرام نگيرم.
تو را دوست دارم. اين را بارها گفته ام . نه؟
و مثل اينكه به تو تا پاي جان انس گرفته ام و اين عادت نيست. دوستي و مهر است . نه؟
چه روزي مي تواند غمگين تر از روزي باشد كه نگاهت را از من دريغ كني. چيزي زيباتر از عشق و جاودانه تر از دوستي در اين دنيا وجود ندارد. قلبهايمان براي هم مي تپد. اما زبان از گفتن اين همه حقيقت سر باز مي زند.
مهربانم تو بگو:
بعد از تو از كدام دريچه
آسمان را به تماشا بنشينم
و با كدام واژه عشق را معنا كنم
بي تو
همه ي فصلها خاكستري
و همه ي ستاره ها خاموشند
كيفر شكستن دل من چند جاده غربت
و چند آسمان تنهايي است
باور كن
من هنوز هم
به قداست چشمان تو ايمان دارم.