در کدامين مکان و کدامين زمان ، خود را جا گذاشته ايم.! خودم را ، من را ، خوده صبورم را ، منه انتظارم را ....! کدامين قصه را نا تمام خوانديم ؟ کدامين گناه ، دل زخم خورده ام را بيش از اين به جراحت کشيد ... ؟ کدامين کلام ترا به زوال گلدان هاي بي گل برد ... ؟ در کدامين زمان صبوري را گم کرده ام ... ؟ کدامين باد با وزيدنش عطر ترا به دشتهاي کوچ برد ... ؟ ترا در همين نزديکي هاي بودن حس ميکنم ..... عطر بودنت را ... نگاه هاي پر از سوالهاي بي جوابت را ... !در مقتل کدامين قاتلي به قتل رسيده ام ... ؟ در کدامين مسلخ خانه اي ، مسخ گفتارت شده ام ... ؟بي تو اينبار انگار بر ديوار شيشه اي روحم با الماس خط ميکشند ... ! روحم ديگر در کالبد تنم نميگنجد ... فکرم به همه جا سرک ميکشد .. ذهنم را خلعي پر ميکند ....! ~کاش ...لمس دستانت سر آغاز دنيا بود...!~