وقتي که دلتگ مي شم و همراه تنهايي مي رم،داغ دلم تازه مي شهزمزمه هاي خوندنموسوسه هاي موندم با تو هم اندازه مي شهقد هزارتا پنجره تنهايي آواز مي خونمدارم با کي حرف مي زنم؟نمي دونم، نمي دونماين روزا دنيا واسه من از خونم کوچيک ترهکاش مي تونستم بخونم قد هزار تا پنجرهطلوع من، طلوع منوقتي غروب پر بزنهموقع رفتن منهطلوع من، طلوع منوقتي غروب پر بزنهموقع رفتن منهحالا که دلتنگي دارهرفيق تنهاييم مي شهکوچه ها نارفيق شدنحالا که مي خوان شب و روزبه هم ديگه دروغ بگنساعت ها هم دقيق شدن~