• وبلاگ : .:(( به ياد رضا )):.
  • يادداشت : پاك و بي آلايشه ..اون لايق ستايشه
  • نظرات : 19 خصوصي ، 20 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    آن روز زمستان رخت سپيدش را بسته بود ... و از زمين ميرفت ...! زيرا که بهار در آغاز بود ...! من شاد بودم ... تو شاد بودي ... ما شاداب بوديم ...! به تو گفتم : من از طلاقي صبح و شکوفه آمده ام..! گفتي: من از صداي رويش سبزينه ها خبر دارم. گفتم: بهار آمده برخيز ....! بشوي پنجره را و کاکلي اي که خسته ز سرما رسيده از سفر را به کرم دانه هايت ميهمان کن ...! گفتي: کلامي عاشقانه بگو ...! گفتم : دوستت خواهم داشت . گفتي: عاشقانه تر بگو گفتم: بيشتر دوستت خواهم داشت . و اينک بهار آمد ...! هزاران سال است که بهار مي آيد ...! و من نيز باز بهار عمرمان را به تو تبريک خواهم گفت و آرزوي خوش روزي برايت خواهم داشت ...!~