ستاره
بگذار از آشفته ترين ستاره برايت فالي ببينم
هيچکس در نگاه شمعداني ها بهار نمي بيند
تو دستهايت را به پنجره آويز
بگذار باران مريم هاي کاغذي نفس بکشند
شايد ديگر نگاهي
بدرقه قصه مهتاب ما نباشد