. ترا در ميان شفافيت انديشه هايي که از سوسوي چشماني پاک است ... يافتم ...! ترا از ميان صدها خاطره يافتم ... ترا از آسماني بي ابر ... ترا از عشقي پاک .... من ترا لمس كردم در نهايت پاکيت ! من ترا زير پوست بي باوريهايم احساس كردم .... گرمايي دلچسب ! من ترا شنيدم در نهايت بي صدايي ! دلم مي خواهد ... بازهم روزي بيايد ... كه دستانم را در دستانت بگيري و باز مرا بخواني ... به نام ... ! و من در اين انتهاي بودن ها باز خواهم گشت ... باز خواهم گشت .. و در عادت نفسهايت خواهم رفت و باز خواهم گشت ... و همچون نفس در سينه ات حبس خواهم شد.~