به نام خداي خوب ... خداي مهربان خداي بزرگ و خدايي که زبان انسان قادر به توصيف عظمت او نيست ... و درک قادر به فهم عظمت او چقدر دلم ميخواهد با تو يگانه تر باشم .. مثل پوست با تن .. مثل انديشه با دل ...! مثل گياه با خاک مثل باران با ابر .. مثل چوپاني و ني مثل پيامبر و خدا ... مثل پرنده و پرواز مثل ... مثل ...! خيلي چيزهايي که با هم يکي هستند و اگر يکي را از ديگري بگيرند وجود ديگري آنکه دلبسته و وابسته است پوچ و تهي ميشود . ثانيه ها ميگذرند ... دقايق ميروند ... ساعت ها در شبانگاهانم گم ميشوند و ياد هايم در انتظاري که به شکل يک تنهاي است محو در رويايي شيرين ميشوند با انتظاري شبيه به يک تنهايي نشسته ام دور از خود...! و همراه با هوايي راکد ثانيه هاي شب را تنفس ميکنم..! و شروع يک رويش در من به تکرار است..! نشسته ام در خلوت تکرار يک سکوت ...! سکوتي که تنها ترا فرياد دارد ..~