• وبلاگ : .:(( به ياد رضا )):.
  • يادداشت : زندگي تا مرگ
  • نظرات : 0 خصوصي ، 17 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    درد تاريكيست درد خواستن

    رفتن و بيهوده خود را كاستن

    سر نهادن بر سيه دل سينه ها

    سينه الودن به چرك كينه ها

    در نوازش نيش ماران يافتن

    زهر در لبخند ياران يافتن

    --------------------------------------------

    من غريبانه به اين خوشبختي مينگرم!

    من به نوميدي خود معتادم!!!!!!!

    __________________________

    معشوق من

    همچون طبيعت

    مفهوم ناگريز صريحي دارد

    او با شكستن من

    قانون صادقانه قدرت را

    تائيد مي كند!!!!!!

    بعد از مدتها بي خبري بازم سلام
    مثل هميشه قشنگ مينويسي. موفق و پيروز و سربلند باشي همواره
    يا حق

    نگه دگر به سوي من چه مي کني ؟

    چو در بر رقيب من نشسته اي

    به حيرتم که بعد از آن فريبها

    تو هم پي فريب من نشسته اي

    به چشم خويش ديدم آن شب اي خدا

    که جام خود به جام ديگري زدي

    چو فال حافظ آن ميانه باز شد

    تو فال خود به نام ديگري زدي

    برو برو بسوي او،

    مرا چه غم

    تو آفتابي. او زمين. من آسمان.

    بر او بتاب زانکه من نشسته ام

    به ناز روي شانه ستارگان

    بر او بتاب زانکه گريه مي کند

    در اين ميانه قلب من به حال او

    کمال عشق باشد اين گذشتها

    دل تو مال من ، تن تو مال او

    تو که مرا به پرده ها کشيده اي

    چگونه ره نبرده اي به راز من ؟

    گذشتم از تن تو زانکه در جهان

    تني نبود مقصد نياز من

    پيشاني ار ز داغ گناهي سيه شود


    بهتر ز داغ مهر نماز از سر ريا

    دل تو مال من تن تو مال او

    دل تو مال من تن تو مال او

    دل تو مال من تن تو مال او

    دل تو مال من تن تو مال او

    دل تو مال من تن تو مال او

    دل تو مال من تن تو مال او

    دل تو مال من تن تو مال او

    دل تو مال من تن تو مال او

    دل تو مال من تن تو مال او

    دل تو مال من تن تو مال او

    گنه کردم گناهي پر ز لذت

    در آغوشي که گرم و آتشين بود

    گنه کردم ميان بازواني

    که داغ و کينه جوي و آتشين بود

    عاشق اين جمله اشم:

    بخدا غنچه ي شادي بودم....دست عشق آمد واز شاخم چيد......

    برو برو مرا چه غم

    تو آفتابي او زمين من آسمان

    بر او بتاب زان كه من نشسته ام

    به ناز روي شانه فرشتگان

    و اين منم رني تنها .....

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    روزها گذشت و من ديگر خود نمي دانم كدامينم؟

    آن من سرسخت ديروزم

    يا من مغلوب امروزم

    سخن از پيوند سست

    دو نام و هم آغوشي در اوراق کهنه ي يک دفتر نيست

    سخن از گيسوي خوشبخت من است

    با شقايقهاي سوخته ي بوسه ي تو

    و اين شعر رو هم دوست دارم:

    زندگي شايد آن لحظه ي مسدودي است

    که نگاه من در ني ني چشمان تو خود را ويران سازد...........


    اي ستاره ها که همچو قطره هاي اشک

    سر به دامن سياه شب نهاده ايد

    اي ستاره ها کزآن جهان جاودان

    روزني به سوي اين جهان گشاده ايد

    رفته است و مهرش از دلم نميرود

    اي ستاره ها چه شد که او مرا نخواست؟

    اي ستاره ها ، ستاره ها ، ستاره ها

    پس ديار عاشقان جاودان کجاست؟

    به خانه ي من اگر مي ايي اي مهربان

    براي من يک چراغ بياور

    و يک دريچه که از ان به ازدحام کوچه ي خوشبخت بنگرم

    اين چه عشقي است كه در دل دارم

    من از اين عشق چه حاصل دارم

    مي گريزي زمن و در طلبت

    باز هم كوشش با طل دارم

    باز لبهاي عطش كرده ي من

    عشق سوزان تو را مي جويد

    مي تپد قلبم وبا هر تپشي

    قصه ي عشق ترا مي گويد ....

       1   2      >