• وبلاگ : .:(( به ياد رضا )):.
  • يادداشت : دوستت دارمها
  • نظرات : 22 خصوصي ، 44 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3      >
     

    ميگما

    بجاي لينك من

    لطفا لينك بابا جونيتو

    ساير عزيزانو ميتوني اضافه كني

    فراررررررررررررر

    ستاره

    بگذار از آشفته ترين ستاره برايت فالي ببينم

    هيچکس در نگاه شمعداني ها بهار نمي بيند

    تو دستهايت را به پنجره آويز

    بگذار باران مريم هاي کاغذي نفس بکشند

    شايد ديگر نگاهي

    بدرقه قصه مهتاب ما نباشد

    انسان آهسته آهسته عقب نشيني ميکند....!
    هيچکس به يکباره تنها نمي شود... يکباره سقوط نمي کند... يکباره خسته نمي شود. يکباره رنگ عوض نمي کند... و تبديل نمي شود و بهر حال يکباره از دست نمي رود. زندگي بسيار آهسته از شکل مي افتد و تکرار خستگي بسيار موذيانه و پاورچين رخنه مي کند. .......!
    با تو مي گويم...؟!

    خوشبختي از ما گريزي ندارد . خوشبختي را در چنان هاله اي از رمز و راز فرو نبر که خودت از شناختش در مانده شوي. خوشبختي را تابع لوازم و شرايط بسرار دشوار و اصول و قوانين پيچيده اي ندان که ممکن الوصول را به ناممکن ابدي تبديل کني...!
    بار ها به تو گفته ام... خوشبختي نامه اي نيست که يک روز نامه رساني زنگ در خانه تان را بزند و آن را بدستان منتظر تو بسپارد.
    خوشبختي ساختن عروسکي کوچک است . از يک تکه
    خمير نرم و شکل پذير ... باور کن به همين سادگي که مي گويم. اما بخاطر داشته باش که جنس آن خمير بايد از عشق باشد و ايمان....!
    نه هيچ چيز ديگر...!
    .. >> و شک تو تفکرات واهي تو مسبب همه اينها شد .. !

    تمام شب را

    زخم بر ميدارم

    تمام شب را خسته ام ....

    خسته از غبار راهي دور

    چشمم نهايت روز را نديد

    بسكه غصه دارم

    بسكه درد دارم

    تمام لحظه ها را

    درسينه تنهايي ام مي تكانم

    باد مرا ميبرد

    تا نهايت انتهاي شب

    ميمانم

    ...رنجهاي همه شما مال من

    ...بي درد كشيدن تنم نتوانم

    سلام . يگانه مهربون . رسيدنت بخير سفر خوش گذشت .. اين في البداهه هم براي كامنت بعد متها اومدنم .اميد كه پذيرا باشي ...///

    سلام فروغ عزيز ... از همه محبتهايت ممنون .. روز خوبي بود و خيلي خوش گذشت هرگز فراموش نميكنم........ فريان نازنينم را ببوس... ممنونم مهربانم ...اميدوارم روزي بتوانم اين محبتت را جبران كنم

    چه كسي باور كرد
    جنگل جان مرا
    آتش عشق تو خاكستر كرد؟

    ميتواني تو به من زندگاني بخشي
    يا بگيري از من آنچه را مي‌بخشي~
    فروغ (يگانه )عزيز خواهر گل سلام ...نميدوني چقدر خوشحالم از ديدنت .... فقط حيف كه فريان را نديدم ... خيلي دوست داشتم اون كوچولوي نازتو ببينم ... ولي قبل از رفتنت بايد من فريان رو ببينم ... يادت نره ها ....
    سلاك يگانه عزيز......شب و روز خوبي برايت ارزومندم اميدوارم جمعه خوبي را پشت سر گذاشته باشي..........شاد باشي
    سلام.موفق و شاد باشي....
    سلام ....وبلاگ زيبايي داري...متن قشنگي بود..برات آروزي موفقيت دارم..هميشه بهــــــــــــــــــــــاري باشي..به وبلاگ منم سر بزن...(دوست داشتي آيديمو ادد کن تا از آپ کردن همديگه زودتر اطلاع پيدا کنيم) قربانت

    تويي هم نفسم ... تويي همرازم ..تويي هم پيمانم ... تويي آنكه هر لحظه در ذهنم ساخته ام ... تويي که هر لحظه مي پندارم سخاوت دستانت چقدر در اوج نفس هايم لمس دستان نگاههاي درياي توست ...

    همنفس جاده هاي تنهاي ... همنفس قسمت من؛ همنفس هق هق من ؛..همنفس شاد زيستنم ... تنها تويي ...!

    تويي که اگر يکدم , نبينمت دلتنگي مجالم نميدهد ... و راه نفسم را بغضي سمج ميفشارد...!

    چه لحظه هايي که توبا من خنديده اي .. تو با من گريسته اي ... تو با من راههاي سخت بودن را پيموده اي ...! تو سخاوت دستانت را هرگز از من دريغ نداشته اي ... تو همنفسه لحظه هاي مني ... هنگامي که سرت بر شانه هايم اوج بودنت را برايم تداعي ميکند ... دوست دارم زمان بايسته واسه هميشه و عقربه هاي زمان بي حرکت بماند ... تا که قشنگترين خاطراتم را با تو رقم زنم ...!

    اين روزها چقدر به محبتت نياز دارم ... چقدر دلتنگتم , چقدر به انتظارت ميماندم ... که بيايي و براي هميشه بيايي ...!

    وقتي که نگاهت ميکنم ... دلم پروازي ميکند به اوج آسماني ترين و پاک ترين روياها ...!

    نوعي تکامل را در خود حس ميکنم ... تمام بند بند وجودم , از تو پر ميشود ...!

    ... دوست دارم هنگامي را که سر رو شونه هايم ميگذاري و برايت از عشق ميخوانم و ان هنگام که پنجه هايم ميلغزند بر روي سيم هاي گيتار ... تا که زيبا ترين ترانه ها را برايت به نجوا بخوانم ...! تا تو آرام به خواب روي تا که آرامشت , آرامشم را از خود پر کند .. ~

    ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

    وقتي که نگاهم به نگاهت خيره ميشه
    دوست دارم زمان بايسته واسه هميشه
    چشمامون ببنديم , بريم تا ته رويا
    اونجايي که هيچوقت گلي پژمرده نميشه
    هرچي غم داري از دل نازکت بگيرم
    اگه اشک از چشات جاري بشه برات بميرم
    سر رو شونه هام بذاري و برات بخونم
    ياد تو و اسم تو باشه ورد زبونم ... مهربونم

    آرزوم بي تو محاله , لحظه هام بي تو سوال
    بي تو مقصد خيلي دور , راه عشقم بي عبور
    من نميخوام تو خيالم بگمت عاشقت هستم
    دوست دارم که راستي راستي حس کنم تورو تو دستم

    وقتي که نگاهم به نگاهت خيره ميشه
    دوست دارم زمان بايسته واسه هميشه
    چشمامون ببنديم , بريم تا ته رويا
    اونجايي که هيچوقت گلي پژمرده نميشه
    هرچي غم داري از دل نازکت بگيرم
    اگه اشک از چشات جاري بشه برات بميرم
    سر رو شونه هام بذاري و برات بخونم
    ياد تو و اسم تو باشه ورد زبونم ... مهربونم ~

    ::: براي گلي که باران انديشه اش از وراي بودنم ميبارد. :::

    ….. با تو از تکرار خويش سخن گفتم… با تو از پيمان خويش سخن گفتم…!

    با تو از نجوا? با تو از عشق. با تو از بيگانگي هاي دل? با تو از تو سخن گفتم.. از هرچه بود و نيست.. با تو از احساس با تو از خواستنهاي دل. …!

    در سکوتي آميخته با شادي در پوست نمي گنجم.! ديگر بام دلم جاي کبوتريست که از دور دستها به اينجا به کوچ است.!

    از شادي ميگريم .. و از شادي ميخندم.. که ديگر انتظار به پايان است.!

    چقدر به تو نزديکم…! چه حس عجيبي! انگار که پا به دنيايي ديگر نهاده ام…! به فصلي ديگر و راهي و گداري ديگر …. ! که مرا از سر گشتگي ها و گم گشتگي ها رهانيده است! با دست انديشه سيلي بر چهرهء احساس ناباوري ها ميزنم…..! ولي انگار که در خواب و بيدارم.

    آري … آري .. بيدارم… و اين افسانه نخواهد بود .. ! که من بيدارم.. اي کاش ميدانستم که اين کدامين احساس است که امشب سايه اش را بر من افکنده ؟

    تا کنون آنقدر بودنت را لمس نکرده بودم.. تا کنون آنقدر جاي پاي بودنت را در جاده هاي خلوت و کوچه باغ هاي دلم احساس نکرده بودم…!

    انگار که سالهاست ميشناسمت؟

    رد انگشتانت را بر ديوار گلين باغ ديدم.. ! گلي از شاخه جدا گشته بود .. دانستم که از کوچه باغ دلم گذر کرده اي! و آب تنگ بلورين ماهي دلم تازه گشته بود.. ! و نور شفاف وجودت بر آن تابيده بود.!

    که با آمدنت کاکلي سپيد انديشه را در کوچه باغ خاطراتم با تو رها ساختم..! ولي او هرگز پر نکشيد ..! و نرفت ..! و بر بلند ترين شاخه بودن نشت.. ! تا که دوباره بيايي . … ! چقدر شادم از با تو بودن ..!و بودن براي هميشه ماندن…. و ماندن براي هميشه هستي…!

    و ميدانم که امشب انقدر دلشادم که بر اين اوراق دل حتي واژه ها هم نمي گنجد. چه رسد به روحم بر جسم و تنم.....!

    دلم غوغاست و افکارم آرام و آزاد.. که ديگر به آرامي ميتوانم به تو بيانديشم. به تو … تنها به تو.. به فردا .. و تنها به فردا…!

    اري اين همان خط است همان خطي که بر اوراق سر نوشتم با تو رقم خواهد خورد..! هميشه با شروع گفتن در ميماندم که چه بگويم..! ولي اينک ارام و راحت تر و ازادانه تر ميگويم..!

    و قدرتي مييابم … ! که باز بنويسم … بنويسم.. از لطافت بودنت که همانند باراني آبي تر از آسمان بر سخاوت تشنه خاک است…! ميتوانم آنقدر واژه هاي خوبي به زير اوراق قدم هايت بريزم.. که تلي از اوراق سر نوشتمان باشد..!

    ~

       1   2   3      >